چند روز پیش یه خواب دیدم که با خواب های قبلیم فرق میکرد. من معمولاً وقتی خواب میبینم یه سری علامتها هست که وقتی اونارو میبینم میفهمم که این ماجرایی که توش هستم واقعی نیست و خوابه.
فکر کنم هر کسی برای خودش یک سری علامتها داره، علامت هایی که من دارم وقتیه که زبونم رو به یکی از دندونهام میزنم اگه تکون خورد دندونم حتماً خوابم، یا مثلا آدامس وقتی مزش هر چی می جوم نمیره یعنی خوابم. یا مثلاً دوستایی که منو از نزدیک میشناسن دیدن که من یه عادتی دارم که سکه دستم باشه رو انگشتام می چرخونمش و همیشه در یک جهت هست. اگر بر خلاف این جهت بچرخونم یعنی خواب هستم. نکته جالب دیگه اینه که معمولاً وقتی می فهمم خواب هستم از اون به بعد می تونم هر چیزیو توی خوابم کنترل کنم، مثلاً بگم یک چیزی حذف بشه از خوابم یا اضافه بشه، و میتونم خوابم رو عوض کنم اگر چشمام رو خیلی محکم توی خواب فشار بدم. مورد بعدی اینه که معمولاً خیلی کم پیش میاد که همون خواب رو بتونم برای مدت زیادی ادامش بدم وقتی می فهمم خواب هست. و مثلاً بعد از یک سری تغییرات یا خواب عوض میشه یا تموم میشه.
چند روز پیش برام خیلی جالب بود که یک مدل جدید خواب رو تجربه کردم که تا حالا برام اتفاق نیافتاده بود. خوابم رو از جایی یادمه که توی یک اتاق بودم و داشتم با یک نفر صحبت می کردم. جالبه خواب همیشه از وسط یک جا شروع میشه، اما توی خواب هیچ وقت فکر نمی کنی که قبلش کجا بودی، اما وقتی بیدار میشی بهش توجه میکنی که از وسط یجایی یهو شروع شده. خلاصه داشتم با یکی صحبت میکردم توی یک اتاق که یک دفعه در باز شد و یک شخصی که خیلی براش ارزش قایل هستم و یکی از بهترین مدیرهاییه که میشناسم رو دیدم. داخل اتاق رو نگاه کرد و رفت. من بحثم رو با اون شخص قطع کردم و اومدم بیرون دنبالش. بعد دیدم نشسته روی یک صندلی و آدم های دیگهای هم دورشن. شروع کردم به سلام کردن، خیلی گرم ازم استقبال کرد و ازم پرسید که کارها توی آمریکا خوب پیش میرن؟ منم توضیح دادم که خیلی عالی هستن و همه چی داره بخوبی پیش میره. بهم گفت بهتر نبود ایران میموندی؟ گفتم هدفی که دارم رو با این حجم نمیتونستم توی ایران اجرا کنم. و بحث ادامه پیدا کرد برای یه مدت کم که یک دفعه رومو کردم به اون شخص و گفتم من الآن ایران نیست، بعد یکم دورم رو نگاه کردم و دیدم ایرانه، ادامه دادم اما اینجا ایرانه! حتماً توی خواب من هستیم. شخصی که باهاش داشتم بحث می کردم با لحن خیلی معمولی گفت آره الآن توی خواب تو هستیم. این اولین دفعه بود که بدون اون علامتها می فهمیدم توی خوابم، اما نکته جالبتر این بود که بعد از اینکه فهمیدم خواب هستم و شخصی که داشتم باهاش بحث می کردم هم اینو بهم گفت، خیلی عادی بحث رو ادامه دادیم و همچنان اون شخص با من مخالفت میکرد با من و برام دلیل میاورد و من هم برای اون دلیل میاوردم، تا در نهایت اون راضی شد که حق با من هست و بعد خوابم تموم شد.
این برام خیلی جالب بود که من با وجود اینکه میدونستم اون شخص اون کسی که فکر می کنم نیست و در واقع خودم هستم، هنوز داشتم باهاش بحث میکردم تا راضیش کنم. و جالبتر برام این بود که یعنی اون لحظه مغز من داشته جای دو نفر با دو تا دیدگاه مخالف هم داده تولید میکرده.
کلاً برام تجربه جالبی بود چون اولین بار بود که بدون اون علامتها میفهمدیم خوابم همینطور برام جالب بود که بعد از فهمیدن کلی تونسته بودم خوابم رو نگه دارم و حتی بحث کنم با کس دیگه (در واقع احتمالاً خودم). چون برای خودم جالب بود گفتم اینجا بنویسمش. کس دیگه هم اگه از این تجربهها داشته بنویسه برام حتماً، خیلی جالبه این چیزا برام!