بایگانی ماهیانه: مارس 2011

ساعت خوشحالی

اول از همه جواب معمایی که در پست قبلی در ارتباط با خارج از کادر فکر کردن، بهش اشاره کرده بودم رو ببینید، تا بعد بگم Happy Hours یا ساعت خوشحالی ماجراش چی هست. مطمئنم اکثرتون جواب رو بدست آوردین. کادر رو هم با یک مربع مشخص کردم تا خارج از کادر بودن کاملاً مشخص بشه.


 

خوب درباره ساعت خوشحالی! توی ایتالیا در رستوران ها و کافی شاپ هاش هر روز یک بازه زمانی بین ناهار و شام رو Happy Hour میگن… توی این زمان کای چیز میز مثل پیتزا، پاستا و کلی چیزای دیگه برای خوردن میگذارن و با خریدن یک نوشیدنی می تونی هرچقدر دوست داری از اون خوردنیا بخوری. جالبیش اینه که توی این ساعت ها حتی نوشیدنی ارزون تر از زمان عادیش هست! یعنی کمتر از یه نوشیدنی پول میدی و تازه می تونی هر چی میخوای بجز نوشیدنی بخوری.

امروز Happy Hour رفته بودیم یه جایی به نام Art Factory که توش همیشه کلی نقاشی آویزون هست و هر هفته کل نقاشی ها عوض میشن و میشه نقاشی هارو حتی خرید. یعنی دقیقاً مثل یک نمایشگاه هست. نوشیدنی هر کدوممون حدوداً ۷ یورو در اومد یعنی حدوداً ۱۰ هزار تومان. یعنی با ۷ یورو هم نوشیدنیمون رو خوردیم، هم کلی غذا. نسبت به اینکه اینجا یه قهوه ساده بخوای بخری ۵ یورو هست خیلی خیلی خوبه. من خونه که رسیدم اصلاً دیگه غذا نخوردم. فکر کنم برای دانشجوهایی که اینجا هستن واقعاً عالی باشه. چون شامشون رو می تونن همینجا با کمترین هزینه و توی محیط خیلی خوب وقتی با هم دارن گپ می زنن بخورن.

حالا نکته اصلی اینه که واقعاً چجوری براشون صرف می کنه رستوران ها و کافی شاپ ها که همچین کاری کنن؟؟؟ نشستیم با هم حساب کردیم یه نوشیدنی حدوداً چقدر هزینه میبره برای خود Art Factory، دیدیم کلش ماکزیمم ۱ یورو هست! یعنی ما هر چی هم که از اون غذاها بخوریم باز هم همون خرید نوشیدنی برای اونجا کلی سود ایجاد میکنه! و این یعنی رستوران ها اینجا بدترین زمانشون رو (یعنی بین ناهار و شام) که توی ایران اکثراً این ساعت رو می بندن به ساعتی تبدیل کردن که شلوغ ترین زمانشونه طوری که ما که رفتیم ۱۵ دقیقه منتظر بودیم جای نشستن برامون پیدا شه. خیلی فکر خوبیه! جای اینکه تعطیل کنن اون زمان رو و یا باز نگه دارن و هزینه برق و کارگر بدن، تبدیلش کردن به ساعتی که تازه کلی سود ایجاد میکنه.

جالبی موضوع اینه که توی بقیه اروپا هم Happy Hour نداریم و این مخصوص ایتالیا هست. بحث این بود که چرا بقیه جاها این کار رو نمی کنن. اصلاً شاید توی ایران هم همچین ایده ای بگیره. البته توی این موارد باید خیلی خوب فکر کرد. یاد eBay افتادم. eBay که حتماً میدونید یک وبسایت حراجی (عمدتاً اجناس دسته دوم) هست و سازندشم یک ایرانی به نام پیِر امیدیاره یکی از پردرآمد ترین سایت های اینترنتیه. خودتون حساب کنید که چند سال پیش فقط ۲٫۶ بلیون دلار Skype رو خرید این کمپانی! یعنی ۲۶۰۰ ملیارد تومان حدوداً!!! خیلیا سعی کردن eBay رو توی ایران پیاده سازی کنن، اما الآن هیچ سایت موفقی مثل eBay توی ایران نداریم. چرا؟ چون توی آمریکا این اصلاً یک رسم بوده که آخر سال مثلاً همه لوازمی که نیاز ندارن رو توی گاراژشون میفروختن. و در واقع پیر امیدیار اومد و دقیقاً همین رو توی اینترنت پیاده کرد. اما توی ایران حتی اگر یکی مثلاً گوشیشو میفروشه به دوستش میگه: "آره، گوشیم قدیمی شده بود دادمش به فلانی" یا مثلاً "آره گوشیمو گزاشتم انباری، خیلی قدیمی شده بود". توی ایران اصلاً انگار فروش جنس دسته دوم اُفت داره… برای همین جا انداختن همچین چیزی یعنی اول باید فرهنگشو جا بندازی! اینجا حتی خرید معمولی اینترنتی هم توی این چند سال اخیر داره جا میوفته و تا چند سال پیش اصلاً کسی روش حساب نمی کرد. و البته این واقعاً جای خوشحالی داره که همچین چیزی داره کم کم جا میوفته. یاد موضوع eBay افتادم چون Happy Hour هم همینطوره. توی ایران مرسوم نیست که مثلاً بین ناهار و شام کسی بره چیزی بخوره. برای همین شاید همچین چیزی نگیره.

اما خیلی وقت ها آدم ها می تونن خلوت ترین زمان کارشون یا بدترین موقع شرکتشون رو به بهترین زمان و موقع تبدیل کنن. ولی باید خیلی خوب و متفاوت فکر کرد. مثلاً RyanAir رو شاید خیلی هاتون بشناسید. الآن یکی از موفق ترین شرکت های هواپیمایی هست که توی اروپا مثلاً پرواز داره از ایتالیا به سوئد به قیمت ۳۰ یورو! یعنی واقعاً مفت. توی تهران آژانس بگیری یه جای یکم دور و برگردی بیشتر میشه فکر کنم :) ). RyanAir در یکی از بدترین زمان هاش که رقیب خیلی زیادی داشت، اومد و تمام هزینه های اضافی یک هواپیما رو مثل غذا، مجله، کیسه پشت صندلی ها و هر چی فکر کنید رو حذف کرد، و جای اینکه بیاد قیمت بلیطشو برای نجات دادن خودش زیاد کنه اومد ساعت هایی که پرواز توشون کم بود یا نبود رو انتخاب کرد و با قیمت فوق العاده ارزون کلی پرواز گذاشت! و با حجم خیلی زیاد مسافر قیمت کم رو جبران کرد و کمپانی رو از بدترین شرایط به بهترین شرایطش تو کل تاریخچه RyanAir تبدیل کرد! این یعنی یک مدیر فوق العاده و یک تصمیم گیری عالی. توی مدیریت بهش میگن "سود کمتر، سود بیشتر". یعنی اینکه سود هر فروشت رو کمتر کنی اما با بیشتر کردن حجم فروش سود کل رو بیشتر کنی. "سود کمتر، سود بیشتر" رو اولین بار توی کلاس جناب آقای دکتر موسی خانی، مدیر دانشگاه آزاد قزوین، شنیدم. ایشون خودشون یکی از موفّق ترین مدیرهای ایرانن و فوق العاده خوش فکر هستن. دوست دارم در آینده چندین مطلب دربارشون توی بلاگم بنویسم چون از نظر من یکی از تأثیرگذار ترین اشخاص توی ایران هستند.

نمایشگاه نقاشی، فوچوریسم و سوشی

امروز با بچه ها رفته بودیم سوشی بخوریم. کلاً خیلی دوست دارم، خیلیا اصلاً خوششون نمیاد، خودمم از خودم تعجب می کنم گاهی که چطوری ماهی خام می خورم… اما نوعی که ژاپنیا درستش می کنن واقعاً خوشمزس.

قبلش هم یک نمایشگاه نقاشی رفته بودم که توی یکی از بهترین جاهای میلان (به عنوان نمایشگاه) برگزار شده بود و مرتبط با مدرسه یکی از دوستان بود. خیلی جالبه که اونجا مدرسه های هنر انقدر خرج میکنن و همچین نمایشگاهایی با این مدل پذیرایی برگزار می کنن. توی ایران هیچ دبیرستان یا هنرستانی ندیدم همچین کاری بکنه. البته این مدرسه هم یکی از بهترین و پولدارترین مدرسه های میلان هست.

نقاشیا بعضیاشون واقعاً جالب بودن، مخصوصاً کارهای سه بعدی که از تابلو بیرون اومده بودن. این ایده که نیاز نیست کار حتماً داخل کادر باشه خیلی جالبه. کلاً ایدش جالبه، نه فقط توی نقاشی. خیلی وقتا ما خودمونو داخل کادر محدود می کنیم و فکر نمی کنیم میشه خارج از کادر هم فکر کرد.

یاد یه معمای ساده اما جالب افتادم الآن. چطور میشه این ۹ تا نقطرو با ۴ تا خط صاف بدون برداشتن قلم از روی کاغذ به هم وصل کرد؟


دنبال راه های فضایی مثل کشیدن ۳ تا خط تا بی نهایت و اینجور چیزا نگردید، خیلی ساده تر از این حرفاست. فقط باید خارج از کادر فکر کنید. توی پست بعدی جوابشو قرار میدم، البته با این راهنمایی که کردم اجتمالاً جوابشو پیدا کردین…

نمیدونم چرا توی ایران هر کی بخواد یکم خارج تر از کادرِ عادی حرکت کنه لهش می کنن تا دیگه از این کارا نکنه! مثلاً اگر توی ریاضی تو دبیرستان از راه استاد نری لِه خواهی شد و نمره که نمیگیری هیچی شاید نمره منفی هم بگیری. البته همه جا اینطور نیست اما اکثر جاهایی که لااقل من میشناسم اینجوری بودن و هستن. اما توی اروپا اول به بچه ها یاد میدن چجوری خارج از کادر و جدید فکر کنن. برای همین هست اونا بیشتر از ما ایده جدید می سازن وگرنه من مطمئنم هوش ما اگر بیشتر نباشه کمتر نیست.

نقاشی های دو بعدیشون (یعنی اونایی که فقط روی بوم بود) خییییلیییی بد بود. یعنی واقعاً تو دبستانی که من میرفتم بچه ها خیلی نقاشی های روی کاغذشون و رنگ بندیاشون بهتر بود. اما کارهای سه بعدیشون، یعنی اونایی که ایده بود، نه تکنیک رنگ کردن یا رنگ بندی، واقعاً واقعاً فوق العاده بود! این یعنی استادا سعی بر یاد دادن رنگ کردن نداشتن، تلاش اصلیشون آموزش فکر کردن بوده. مثلاً توی یکی از کار ها چند تا تابلوی کاملاً سفید بودن که وسطشون جاهای مختلف پاره شده بود و زیپ های سیاه بزرگ پارگی هر تابلو رو به هم چسبونده بود. یا تو یکی دیگه از نوار های سفید و سیاه و گره خوردن اونا استفاده شده بود، این نوار ها جا اینکه توی قاب باشن، دور قاب بودن و بعضی جاها پشت قاب هم دیده میشد. یا یه کار دیگه که یه سَهمی حدود نیم متر از قاب اومده بود بیرون و دورش کاغذ های رنگی کوچیک کوچیک بود و آخرش یه قوطی رنگ، انگار که قوطی رنگ داره پاشیده میشه به تابلو! و خیلی خیلی ایده های دیگه! این یعنی یاد گرفتن متفاوت فکر کردن. رنگ کردن رو بالاخره میشه یاد گرفت، اما متفاوت فکر کردن کار آسونی نیست. مگه نه؟ بعضی وقت ها آدما با خیلی ساده فکر کردن هم می تونن متفاوت باشن. اما ساده فکر کردن خیلی سخته. مثلاً ایده تویتر، کلش یه سوال بود، الآن چیکار داری می کنی؟

راستی خیلی از نقاشی ها به سبک Futurism بود. فوچوریزم یه سبک یا جنبش هنری هست که توی ایتالیا اولین بار توسط Marinetti معرفی شد. بعدش کلی هنرمند کارهاشون رو بر پایه این جنبش معرفی کردن که یکی از معروفاشون که شاید بشناسین Boccioni (بوچونی) هست. من پارسال یه نمایشگاه دربارش توی پاریس رفته بودم و فوق العاده بود. خیلی خیلی خیلی ایده های باورنکردنی توی این کارها بود. ایده هایی که آدمارو به فکر میندازه که چطور یکی به فکرش رسیده همچین کاری کنه؟

توی فچوریزم یه نکته جالب اینه که تو کارها خیلی وقت ها زمان بخش های مختلف نقاشی با هم فرق داره! مثلاً ممکنه یه تیکه از نقاشی یه چیزی باشه که یه تیکه دیگه همون جسم یا شخص باشه اما توی یه زمان دیگه! برای مثال این نقاشی بوچونی رو ببینید.

اگه دقت کنید قسمت هایی از نقاشی چندین بار تکرار شدن توی جاهای مختلف چون اون قسمت یه زمان دیگه هست، یعنی مثلاً سر اسب می تونه توی یه نقاشی چند جا باشه. اگه یه سرچ روی Futurism یا Boccioni کنید کلی عکس های جالب از نقاشی ها و مجسمه ها و انواع کار های هنری براتون خواهد اومد.

 

 

ونیز و چند بحث جالب

خیلی دیره، اما طبق قراری که گذاشتم با خودم می نویسم… امروز خیلی کار نکردم به جاش رفتم وِنیز. جای تمام دوستان خالی. جای قشنگیه اما اولین بارش جذابه، اونم برای ۵ ساعت اولش اگر فقط جزیره اصلی رو بخواین ببینید و رفت و برگشت رو تا میدون اصلی پیاده برید. دفعه های بعدی بیشتر به این بستگی داره که با کیا میرید اونجا.

این دفعه با ماشین دختر عمم و شوهرش (اَلِسَندرو که ایتالیایی هست) رفتم و از این بابت خیلی خوشحالم. چون توی مسیر بحث های جالبی شد. یکی از این بحث ها که به کار مربوط شد نتیجه جالبی به نظر من داشت. السندرو در ارتباط با کار قبلی که داشت (در یک شرکت پتروشیمی بزرگ) یک خاطره می گفت. اون در ابتدا توی شرکتِش یک مهندس برق بود، بعد از چند مدّت رتبش به مدیر پروژه ارتقاع پیدا کرد. چند مدّت بعد رئیسش بهش گفت که تو باید به پاریس بری برای کار در یک پروژه جدید پتروشیمی در اونجا. اما اینجا یه سوال پیش میاد! پاریس خیلی خیلی جای خوبی هست برای کار کردن، از طرفی السندرو خیلی نیروی جوونی هست، و زمان خیلی زیادی نیست که توی شرکت کار می کنه. پس افراد با تجربه خیلی خیلی زیاد دیگه ای بودن که می تونستند این شغل رو به اونا پیشنهاد بدن و از اونجایی که منطقه کار پاریس بود حتماً نیروهای قدیمی پیدا می شدن که این موقعیت رو قبول کنن. چرا این پیشنهاد کار به السندرو داده شد؟

بعد از اینکه السندرو این موقعیت رو قبول کرد و به پاریس رفتند، متوجه شد دلیل این موضوع چی بوده! چون وقتی یک نیرو جوان هست و خیلی با تجربه نیست، اگر از کاری که الآن داره اخراج بشه به این راحتی نمی تونه جای دیگه کار پیدا کنه، ولی اگر یک نیروی باتجربه و قدیمی باشه اگر از این کار بیرون بیوفته یعنی مدیرش اون رو اخراج کنه خیلی راحت می تونه جای دیگه کار پیدا کنه، و حتی ممکن هست موقع بیرون رفتن از شرکت مدیرش رو تحقیر کنه و اینطور نه تنها نیروی کار از دست رفته، بلکه وجهه مدیر ارشد هم با اون تحقیر، جلوی کارکنا از دست رفته. پس مدیرها توی شرکت های بزرگ سعی می کنن از افراد جوون ولی با استعداد و تیز استفاده کنن، اینطوری هم به موفقیتی که می خوان میرسن، هم مطمئن هستند اون شخص جاشون رو به این راحتی نمی گیره، و می دونن حتماً به تمام حرف هاشون گوش خواهد کرد، چون از اخراج شدن می ترسه و مثل یک نیروی قدیمی نیست که بدونه اگر اینجا کار نباشه میره جای دیگه. به نظر من این راه خوبیه برای انتخاب نیرو برای خیلی از پوزیشن ها. و توی این مورد هم خیلی خوب کار کرد، السندرو تونست خیلی بیشتر از پیش بینی شرکت براش سود بیاره و پاداش گرفت، مدیر ارشد به خاطر موفقیت السندرو پاداش گرفت و همه کارها سر موقع انجام شد و کسی هم جاشو نگرفت. اما اینجا شارپ و باهوش بودن اون نیروی جوان خیلی مهمه و این فرد سرمایه خیلی بزرگیه! کسی که همه کارآفرین های موفق و مدیر های خوب دنبالشن.

بحث بعدی که صحبت شد در ارتباط با ظاهر افراد بود و اصطلاحاً Accessoriesای که هر شخصی در ظاهر بیزینسی خودش استفاده می کنه. مثل خودکار، ساعت، کمربند، لباس، کیف پول، کیف دستی،… که یک شخص در ظاهر کاریش استفاده می کنه. می دونید، خیلیا شاید به نظرشون بیاد خریدن یک خودکار ۶۰۰ هزار تومانی مونت بلانک، یا مثلاً خریدن کیف یا لباس ۲ تومنی یا ساعت ۸ ملیون تومنی دیوونگی هست. اما متأسفانه توی کار این پارامترها خیلی خیلی مهم هستند. افراد توی اولین دیدشون Accessoriesای که شما استفاده می کنید رو می بینن، و شما رو بر حسب مواردی که پوشیدید یا استفاده می کنید طبقه بندی می کنن، که آیا این شخص مهم هست، تیپ شرکت ما هست، از ما بالاتر یا پایین تره؟ یعنی در واقع شما با استفاده و خریدن این موارد پولتون رو هدر ندادین بلکه سرمایه گزاری کردید. حتماً دیدید توی بستن قراردادها خیلی وقت ها شخص مقابل از شما خودکار میخواد، شاید فقط به نظر خواستن خودکار بیاد چون اون شخص خودکار نداره، ولی اون شخص خیلی وقت ها می خواد بدونه شما رو توی سبد مونت بلانک دار ها قرار بده یا بیک دارها… خیلی مسخره هست! اما واقعیتی هست که الآن رعایتش اجباری هست خیلی جاها.

بحث جالب آخری که شد سر این بود که چطور شرکت هایی مثل دولچه گبانا توی حدود ۲۰ سال انقدر توی صنعتی که در زمان ایجادشون کلی رقیب مثل لوی ویتان، شَنِل و … وجود داشته موفق میشن؟ یا مثلاً فیس بوک وقتی فرندستر و MySpace با اون عظمت وجود داشتن. یا حتی یه پیتزا فروشی جدید، بین کلی پیزا فروشی چطوری با اینکه جدیده معروف تر از تمام پیتزافروشی های اطراف میشه؟

نتیجه این بحث دو تا نکته اصلی بود، یکی مارکتینگ. امروزه فکر می کنم بدترین کالاها و سرویس هایی که فکر کنید رو با تبلیغات بهتر از خیلی از بهترین کالاها و سرویس ها میفروشن. خیلی مهمه چطوری تبلیغ کنید! شاید حتی مارکتینگ خیلی از نحوه تولید و کیفیت مهم تر باشه! ما توی ایران فوق العاده توی تبلیغات و مارکتینگ ضعیف هستیم! خیلیییییییی… شاید محصولات فوق العاده خوبی بدون نقص توی ایران ایجاد میشن، وبسایت های فوق العاده نو و جالب تولید میشن! اما چون مارکتینگ بلد نیستیم پروژه از بین میره. مثلاً نوشتن تویتر از نظر فنی فکر می کنید اولین نسخش چقدر طول می کشید؟ هیچی! شاید یه هفته ماکسیمم! اما هنر اصلی تویتر نوع مارکتینگ و جا انداختنش بود. ما توی ایران تو این زمینه واقعاً خیلی ضعیف هستیم. نکته بعدی این هست که اول ببینی فضایی که می خوای روش کار کنی چطوری هست، و بعد قسمت های خالی فضا رو پیدا کنی و توی اون ناحیه فعالیت کنی حتی اگر خیلی تخصصی بشه موضوع کار. مثلاً شاید تولید رژ لب فقط برای زنان سیاه پوست خیلی بتونه موفق تر بشه از تولیدِ کلیِ لوازم آرایشی برای همه، وقتی همه رقیب هات که خیلی گنده هستند موضوع کارشون همین هست. وقتی تیتر اول رو انتخاب کنی، بعد از مدتی مطمئن خواهی بود که زنای سیاه پوست حتماً فقط از تو رژ لب خرید خواهند کرد چون با خودشون میگن این شرکت به صورت تخصصی برای ما زن های سیاه پوست رژ لب میزنه پس حتماً کارش برای ما بهتره و بهتر بهمون میاد.

دوست و دشمن

من همیشه نهایت سعیم رو کردم که با همه دوست باشم و برای خودم دشمن بوجود نیارم…

اما امروز فکر کنم دومین دشمن جدی خودم رو درست کردم…

اولیش رو فکر کنم پارسال درست کردم، مطمئنم آدم فوق العاده موفقی خواهد شد و همین الآن هم هست، و منم بهترین آرزو هارو براش دارم. کسی بود که همیشه فکر می کردم بهترین دوستمه اما انگار اون هیچ وقت من رو دوست خودش نمیدونست… اما دلیل دشمنی من و این دوستم، تا جایی که می دونم من نبودم…

امروزم دومین دشمنم رو که مطمئنم اونم فوق العاده موفق خواهد شد برای خودم درست کردم… شریکم بود توی یک کاری که من برنامه نویسش بودم و اون بازاریابش و در واقع تمام کارها به جز بخش فنی با اون بود. این پروژه کل زندگی اون بود ولی فقط یکی از کلی کار من بود. اما از اونجایی که کل زندگی اون بود همیشه سعی می کردم یه مقدار از وقتمو برای کار اون بزارم کنار، اما خوب نمی تونستم اونقدری که اون توقع داشت وقت بزارم، چون اونم در حدی که به من می گفت نمی تونست از طرف خودش کار رو پیش ببره، با وجود اینکه فوق العاده خوب کار می کرد اما خوب خیلی بزرگ فکر می کرد و هدف هاش زیادی بزرک بودن و هستن. منم از این طرف نمیرسیدم با سرعتی که اون میخواد روی پروژه کار کنم. امروز دیگه با هم صحبت کردیم و من بهش پیشنهاد کار با یک گروه دیگرو دادم. خلاصش اینکه بهم گفت که تو زندگی من رو در خطر انداختی… من نهایت سعیمو کردم تا کار اون رو هم انجام بدم چون این پروژه همه کار اون بود. هیچ وقت قصدم این نبوده. اخرین جمله ای هم که بهم گفت این بود که دنیا کوچیکه و بالاخره در آینده چشم تو چشم میشیم… در هر صورت من هنوز با اینکه با هم کار کنیم مشکلی ندارم و هر وقتی که باز هم بیاد و بتونم کمک کنم این کار رو می کنم. من مطمئنم آدم موفقی خواهد شد و هست. البته اون به نظرش من اصلاً موفق نیستم طبق بحث آخری که کردیم.

خوب نتیجه ای که می تونم بگیرم این هست که من باید خیلییی موفق بشم، چون مطمئنم دشمن هام خیلی موفق خواهند شد. من باید به قدری موفق بشم که بتونم به دشمنام کمک کنم. باید قبل از اینکه کاری به ضرر من انجام بدن، بتونم یجوری کمکشون کنم تا دوست شیم و دشمن نباشیم. و از اونجایی که دشمن هام خیلی خیلی مطمئنم موفق خواهند شد، کار آسونی نیست این موضوع :) .

امیدوارم پست بعدیم درباره دوست و دشمن هام در مورد دوست شدن با یکی از دشمنام باشه، نه یک دشمن جدید.

اولین روز سال ۱۳۹۰ خارج از ایران

خوب! امروز اولین روز سال ۱۳۹۰ هست که ایران نیستم… تا ۱۵ روز آینده خونه عمه عزیزم تو ایتالیا خواهم بود به همراه آرش جون و مادر پدرم.

این روزها روزای خیلی خوبی برای فکر کردن به اینکه چه کارهایی می تونم بکنم هست. یک سری ایده جدید دارم که امیدوارم قبل از اینکه آمریکا برم بتونم کامل پیاده کنم.

بعد از چندین روز فیس بوکم رو امروز چک کردم و خیلی خوشحالم که این همه دوست با مرام و دوست داشتنی دارم. یک Screenshot از صفحه فیس بوکم گرفتم تا یادگاری بمونه. حجم سایز اصلیش ۳ مگ شده حدوداً اما به نظرم قرار دادنش اینجا کاملاً میارزه. روش کلیک کنید تا سایز اصلیش بیاد یا می تونید اینجا هم کلیک کنید.

خیلی خوشحالم. مرسی از همتون!
 

دوگل چیه و چرا درستش کردم؟

خوب امروز نشستم یه مقدار روی دوگل (http://doogle.ir) کار کردم… کلاً این روزا زیاد بهش فکر می کنم…

خوب شاید بد نباشه یه توضیح بدم که هدف از به وجود اومدن دوگل چی هست اصلاً! چند وقت پیش داشتم فکر می کردم چند تا دامنه .ir کلاً وجود داره؟ طبق آماری که nic.ir خودش در سایتش قرار داده حدود ۱۸۲ هزار تا دامنه .ir فعّال داریم! این آمار رو می تونید در این لینک مشاهده کنید:

https://www.nic.ir/Statistics

روز بعدش به یکی از بچه ها (امین) سپردم به nic زنگ بزنه ببینم با چه شرایطی کل این دامنه ها رو که ثبت شدن بهمون میدن، که در پاسخ گفتن کلاً nic هیچ گونه سرویسی در این خصوص نمیده و کلاً به جز Whois و ثبت دامنه هیچ API دیگه ای نمیده…

روز بعد یه دیکشنری با استفاده از بانک اطلاعاتی مبدل پینگلیش به فارسی که چند سال پیش ساخته بودم که شامل حدود ۳۰۰ هزار کلمه پینگلیش میشه و یک دیکشنری انگلیسی که ۵۰۰ هزار کلمه انگلیسی داشت ساختم و یه برنامه نوشتم تا از تمام ۸۰۰ هزار کلمه توی سایت nic به ترتیب whois بگیره. نتیجه کار ۳۵ هزار تا دامنه گرفته شده .ir بود. یعنی هنوز ۱۴۷ هزار تا دامنه وجود داشت که با وجود چک کردن این ۸۰۰ هزار کلمه هنوز پیدا نشدن. البته طبیعی هست چون خیلی دامنه ها دو حرفی هستند یا عدد توشون هست یا – … اما همین ۳۵ هزار تا برای شروع کار من کافی بودن.

یه برنامه خیلی ساده دیگه نوشتم که تمام این ۳۵ هزار تا دامنرو چک کنه و ببینه کدوماشون روشون سایت هست و کدوما فقط دامنه هستن. جالبه که نتیجشو بدونید. تقریباً دو سوم دامنه ها روشون هیچ سایتی نبود و فقط دامنشون خریداری شده بود که بعداً فروخته بشه احتمالاً یا صاحب دامنه از بالا آوردن سایت صرف نظر کرده بوده. خوب این که خیلی بده! اگر رو تمام این دامنه ها حتی یه صفحه خالی با تیترشون بود و به هم لینک میدادن، یا مثلاً حتی ۴ تا تبلیغ خالی قرار میگرفت هم میتونست باعث PageRank گرفتنشون بشه و هم میشد ازشون درآمد ایجاد بشه… همینطور اگه مثلاً تو هر صفحه این جمله نوشته می شد که "شما می توانید این دامنه را بخرید" و یه فرم پیشنهاد قیمت میومد کلی بیشتر دامنه خرید و فروش می شد. سایت های Parking که در خارج ایران مرسوم هستند تا حدودی همین کار رو می کنن که معروف ترینشون Sedo Parking هست.

اما حالا چی میشد اگر یه شبکه اجتماعی برای این موضوع داشته باشیم؟ و فقط دامنه های بدون هاست نباشن! همه بتونن در مورد سایت های فعال یا دامنه های غیر فعّال نظر بدن. هر دامنه یه دیوار داشته باشه، افراد بتونن سایت ها و دامنه ها رو به لیست علاقشون اضافه کنن… و این موضوع فقط مربوط به سایت های ایرانی باشه. در کنارشم سرویس پارک داشته باشیم. یعنی هر شخص با عوض کردن dns دامنش به ns1.doogle.ir بتونه به جای اینکه هیچ صفحه ای روی دامنش نباشه، صفحه خرید دامنه براش بیاد، همینطور بقیه دامنه های اون شخص نمایش داده بشه و دامنه های مرتبط. همینطور بهش این امکان داده بشه تا تبلیغات دامنه های پارک شده خودشو کنترل کنه! این خیلی خوبه… یعنی هم امکان بیشتر برای فروش دامنش، امکان PageRank گرفتن دامنش، امکان نظر دادن بقیه روی دامنش، امکان کسب درآمد از طریق تبلیغاتی که روی صفحه دامنش قرار میده!

برای مثال لینک زیر رو می تونید ببینید، که یه سایت پارک شده روی دوگل هست:

http://nushin.ir

حالا اگر من به عنوان مثال اسمم نوشین باشه، وقتی برای تست میخوام ببینم nushin.ir آیا آزاده یا نه؟ صفحه ای رو میبینم که این دامنه برای فروش قرار داده شده و آزاد نیست و در صورتی که دوست داشته باشم میتونم پیشنهاد خرید دامنرو بدم! خیلی بهتر از اینه که صفحه Can not find this page بیاد.

یک صفحه آمار هم قرار دادم فعلاً توی دوگل که با رفتن به تب برترین ها میتونید ببینید چه افرادی بیشترین دامنه .ir رو دارن و با توجه به رنک Alexa برترین سایت هایی که .ir هستند چه سایت هایین…

این روزها دارم به امکانات بیشتر برای دوگل فکر می کردم. خیلی کارها میشه کرد! اگر چیزی به نظرتون رسید خوشحال میشم به من هم بگید.

کادوی تولد از طرف آرش جونم

امروز رفته بودم یه سر بیرون، وقتی برگشتم آرش جون (برادر ۱۱ سالم) اومد بغلم کرد و بهم تولدمو تبریک گفت… کلی خوشحال شدم.

بعدش که رفتم اتاقم یه چیزی دیدم که کلییییییی سورپرایز شدم. تصمیم گرفتم مرحله به مرحل دقیقاً از چیزایی که دیدم وقتی وارد اتاق شدم عکس بندازم و همینجا قرارش بدم! :) آرش جونم مرسیییی بخاطر کادوی تولدت :*


 


 


 

اولین پست در دومین روز سال ۱۳۹۰

امروز دومین روز سال ۱۳۹۰ هست… می خوام از امروز هر روز حتی یک پاراگراف هم که شده درباره کارهای مفیدی که انجام دادم  در اون روز بنویسم…

دلیلش هم خیلی از دوستام می دونن، چون قرار هست ۴ روز دیگه از ایران برم و احتمالاً برای مدّت زیادی به ایران بر نمی گردم. پس باید این رفتنم یک ارزشی داشته باشه در مقابل تمام چیزهایی که با رفتنم از ایران از دست میدم. تو این بلاگ میخوام به خودم نشون بدم که رفتنم فایده داشته، هر روز که نتونم کار مفیدی از خودم بنویسم یعنی یک روز الکی از همه افرادی که دوسشون دارم دور بودم.

برای دوستانی که نمیدونن، من چندین سال هست (شاید الآن دیگه ۵ ۶ سال شده باشه) که برای یک شرکت آمریکایی با نام هایپرآفیس از راه دور کار می کنم و این شرکت امسال اقدام به گرفتن یک ویزای کاری برای من کرد تا امکان رفتن به آمریکا و کار کردن براشون رو داشته باشم… تا الآن فکر می کردم آخرش ویزام جور نمیشه و به مشکلی بر خواهد خورد، چون معمولاً این نوع ویزا رو به لیسانسه ها نمیدن، تا موقعی که ویزا توی پاسپورتم خورد و دیدم انگار جدّی هست رفتنم.

امیدوارم بتونم واقعاً در ازای دوری از خانوادم و تمام دوستام که فوق العاده فوق العاده دوسشون دارم، چیزایی بدست بیارم که بتونه جبران کنه این دوری رو…

امروز روز تولدمه، همینطور تولد این بلاگ و روزنوشته هام! برای اولین بار به یه نکته جالب بر خوردم، هیچ کس نمی تونه دقیقاً سر موقع تولد منو تبریک بگه :) ) چون امروز ساعت ها یک ساعت به جلو کشیده میشه، یعنی دقیقاً ساعت ۱۲ یهو میشه ۱… پس کسی نمیتونه ساعت ۱۲ تولدم رو تبریک بگه و همه مینیمم می تونن با یک ساعت تأخیر تبریک بگن… همینطور من روز تولدم یک ساعت کم داره! اینم امسال فهمیدم! البته دو تا از دوستان این نکترو به من تفهیم کردن :) )

امروز به مناسبت تولدم سایت Doogle.ir رو به خودم کادو میدم که فکر می کنم اولین شبکه اجتماعی پارک دامنه باشه… لااقل تا به حال خودم ندیدم همچین چیزی. لااقل مطمئن هستم اولین نسخه ایرانیشه با اینکه خارجیشم هر چی گشتم نبود.

خوشحالم اینجا می نویسم،
دلم هنوز نرفته برای خیلیا تنگ شده، برا یه نفر خیلی بیشتر…

عید همتون مبارک، براتون آرزوی یه سال خیلی خیلی خوب می کنم،
سیاوش